داستان کوتاه من و دختر همسایه و حمام:
درباره وبلاگ ✿

به وبلاگ من خوش امدید نظر یادتون نره..راستی نظرات شما باهمون یبار اوکی کردن، ثبت شده..لازم نیس دوباره اونو بفرستید (✿◠‿◠)
✿پیوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بیانات یک ذهن روانپریش و آدرس bikhaterebakhatere.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





✿روانشناس ناشی


خبرنامه وب سایت:





a;g;شکلک های علی و مهسا دریافت کد حرکت متن

http://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.com
http://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.com
 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی



تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج

❤بیانات یک ذهن روانپریش.. ❤
یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : AKHMOo

کف حموم خیس بود و نمیشد روی نشیمنگاه نشست و اگر هم بلند میشدم سایه م از شیشه مشجر معلوم میشد! میشد با این روش اونا رو ترسوند ، اما میرفتن ننه باباشونو (اگه داشتن!) صدا میکردن و آبروی نداشته ی منم میرفت پی کارش!

تصمیم گرفتم مثل بز ، نه بز رو یه بار گفتم تکراری میشه! مثل مرغ پرکنده همونجا بشینم و به شانس و اقبال خودم فحش های +۱۸ بدم و صد البته به اون بچه های فضول و عمه هاشون!

تو همین اوضاع اسفناک بودم که یهو در حموم تکون خورد! وای خدا اینا دیگه چه تخسایی هستن! اگه میشد با ژیلت خودکشی کرد حتماً این کارو میکردم! ولی خدا رو شکر اون صحنه ی ترسناک تموم شد و به نظر رسید که از اتاق رفتن بیرون و در رو هم پشت سرشون بستن!

نفس عمیقی کشیدم و  بلند شدم! پاهام بدجوری کرخت شده بود! آخرین باری که پاهام اینجوری شده بود ، چندسال پیش موقع آزمون عملی آمادگی دفاعی بود که انقد بشین پاشو رفتم تا نزدیکی مرز افلیجیت رسیدم!! اما الآن خدا رو شکر میکنم فقط پاهام درد گرف و اتوبوسمون تصادف نکرد…

بگذریم

دستگیره ی در حموم رو آزاد کردم و در رو  کشیدم طرف خودم… یه بار ، دو بار.. نمیومد!!! از بیرون بسته بود!! دهـــنـــتـــونو….. معاینه فنی! دستگیره ی در رو از بیرون بسته بودن! چیکار میکردم؟! خدایا یه تیغ تیز محصولی از لامیران… نه! چندتا سوسک از تو چاه بفرست بالا من سکته رو کامل بزنم ، نمیخوام خون راه بیفته. حال منو تصور کنید تو اون لحظه… خودتونو جای من بذارید…

نشستم کف و حموم و بی توجه به خیسی کفِ ش شروع کردم به گریه… ساعت تقریباً ۱۱:۳۰ بود و مهمونا قرار بود ساعت ۱ ناهار بخورن و بعدش برن! یعنی رســماً ۲ ساعتی رو تو حموم تاریک و مبهم زندونی بودم! کلید برقش هم بیرون بود و من دستم از بیرون کوتاه بود!

تو همون حال و هوا واسه خودم افکار خنگولانه میساختم!

نکنه از چاه حموم اژدها بیاد بیرون!

هری پاتر 

اژدهای دلتورا 

آخه این چه فکریه میکنی تو منگول خان! نکنه عروس و داماد بخوان بیان تو حموم ما دوش بگیرن!!!!! این دیگه آخرش بود!

یهو یه فکری به سرم زد و تصمیم گرفتم مثل این فیلما با لباس برم زیر دوش! صحنه ی حالبی میشدا! بشین بابا تو هم!

خلاصه اون دو ساعت هم عمر مفید ما تو حموم گذشت و من خوابم برد که به گفته ی مامانم ، بابا و مامانم اومدن تو اتاق و منو نیافتن ، وقتی مامانم در حموم رو باز کرد جیغ کشید و من پریدم! مثل این فیلما شده بود ، وقتی در سلول رو باز میکنن  و نور چشم زندونی رو میزنه! همونجوری شده بود! زیر لب مثل زخمی ها گفتم “ما…ما..ن”! چی شنیدم؟

- مامان و زهر مار! چشمم روشن! دیگه کارِت به جایی رسیده که خودکشی میکنی؟! اگه عاشقشش بودی چرا زودتر نگفتی؟!

- عاشق کی مامان ؟ چی میگی؟

- مرض! خودتم میدونی منظورم شقایقه (دختر همسایه که امروز عروسیش بود)

- شقایق کدومه مامان منو حبس کردن!

- پاشو پاشو واسه من فیلم بازی نکن! پسره ی الدنگ!

- مامان….!

- مامان و زهر هلاهل! خودتو جمع کن خرس گنده! بیا لباساتو جمع کن یه دوش بگیر از این کثافت در بیای!

من 

بابام در حال نظاره 

مامان : ضمناً! با شریفه خانم (مامانِ شقایق) صحبت کردم که شیما (خواهر کوچیکه ی شقایق) رو برات نشون کنم اونم موافقت کرد. شیما هم مثل شقایق ، خانومه ، غصه نخور!!!

من 

دوباره من 

همچنان من 

شیما سیبیل     

من 


نظرات شما عزیزان:

yaser
ساعت15:43---11 آبان 1393
دمت قیییییییییییییییییییژژژژژ

معلومه از بچه های نیک روزگاریا

ای ول از خودمونی

دمه صبح می خوندم مردم از بس زور زدم بلند نخندم


مسافر
ساعت15:43---11 آبان 1393
هههههه
وااااااای شیماسیبیل


نسیم20
ساعت15:42---11 آبان 1393

وایییییی مردم ازخنده کی به تو گفته مطلب بزنی


باراد
ساعت15:41---11 آبان 1393
وایییییییییی مردم از خنده خیلی باحال بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: